قصه دوستی من و تو به قشنگی خیاله ، من و تو ماهی و آبیم که جداییمون محاله .
دل من قایق و چشم تو دریاست ، نشستن در کنار هردو زیباست ، دل من قایق گم کرده راهیست ، که در آرامش چشم تو پیداست .
نمیگم دوست دارم ، نمیگم عاشقتم ، میگم دیونتم تا اگه یه روز ناراحتت کردم بگی بیخیال دیونست .
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم ، اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم ، یا چشم بپوش از من از خود برهانم ، یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم .
دیروز که فریاد میزدی و میگفتی دوست دارم میگفتم چی ؟ بلندتر بگو ، امروز که به آرامی گفتی دوست ندارم گفتم چی ؟ چرا داد میزنی .
دوستی خالص ترین عشق است ، دوستی والاترین صورت عشق است ، جایی که چیزی نمیخواهی و شرطی قائل نمیشوی ، جایی که ایثار کردن عین لذت است .
زندگی دو چیز به من آموخت : مرگ آرزوها ، آرزوی مرگ .
شاید آنروز که سهراب نوشت : (تا شقایق هست زندگی باید کرد) ، خبری از دل پردرد گل یاس نداشت ، باید اینجور می نوشت : هرگلی هم باشد چه شقایق چه گل پیچک و یاس زندگی اجبارست .
دیوانه با چوب کبریت میخواست دریا را آتش بزند ، چوب کبریت سوخت ، دریا خندید ، دیوانه رفت ، فردا با لیوانی پر از آب رو به سوی خورشید .
به کجا کشیده کارم که فقط غم تو دارم ، ندهد دگر می آرام که به عشق تو خمارم .
منبع: (yekghadami.com)