من اگر دختر نفرین شده اندوهم ، یا که از نسل گلی هرزه میان کوهم ، تو همان آدمک چوبی پیمان شکنی ، که فقط لایق آتش زدنی .
من همان قاب تهی خسته و بی تقصیرم که برای تو و تصویر دلت می میرم .
بین آنچه از عشق روی چوب درخت کاغذها می سراییم و آنچه عمل می کنیم خیلی فاصله هست ، پس بیایید عشق را روی چوب درخت عمل بسراییم تا هیچ فاصله ای نباشد .
ابرهای بارانی چشمانم از بس باریدند ، همچون چاه چشمان عروسک هاییم خشکیدند . پایان جدایی کجاست .
اشک هایم را برای چشمانم می نویسم ، چشمم می خواندش و دلم گوش می دهد و قدری آرام می گیرم ، پس هنوز هم چاره ای هست که دوری ات را تحمل کنم ، تا اشکی هم نباشد خدا بزرگ است .
میثاقش را دوست دارم اما از باورش می ترسم ، صداقتش را دوست دارم اما از باورش می ترسم ، دلتنگیش را دوست دارم اما از جداییش می ترسم ، نگاهش را دوست دارم اما از اندیشه اش می ترسم ، نامه هایش را دوست دارم اما از پشت نامه هایش می ترسم ، من او را دوست دارم اما از ابرازش می ترسم چون که از غرورش می ترسم .
هروقت می بینمت اروم آرومم ، وقتی نمی بینمت قلبم می لرزه ، وقتی صداتو نمیشنوم دلم تنگ تنگ تنگ ، ولی چون دلتنگ توام برام شیرینه .
دوسش داری ؟ بهش بگو ، منتظرشی ؟ بهش بگو ، شبا به خاطرش نمی خوابی ؟ بهش بگو ، اما هیچ وقت بهش دروغ نگو .
در سحرگاهی که میگردد افق رنگ شراب ، یا که میلغزد به نرمی عکس نیلوفر در آب ، نازنینا آن زمان نقش تو می یاید به یاد .
از ساعت متنفرم ، از این اختراع عجیب بشر که جای خالی حضور تو را به رخ دلتنگی هایم میکشد .
منبع: (yekghadami.com)